کتاب وقتی مهتاب گم شد ، زندگینامه و خاطرات شهید علی خوش لفظ است که به قلم شیوای حمید حسام به هنرمندانهترین شکل به رشتهی تحریر در آمده است.
متن تقریظ رهبر معظم انقلاب اسلامی بر کتاب وقتی مهتاب گم شد:
بچههای همدان؛ بچههای صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بیادعا؛ یاران حسین علیهالسلام؛ یاوران دین خدا .. و آنگاه مادران؛ مردآفرینان شجاع و صبور .. و آنگاه فضای معنویّت و معرفت؛ دلهای روشن، همت ها و عزم های راسخ؛ بصیرت ها و دیده ای ماورائی ..
این ها و بسی جویبارهای شیرین و خوشگوار دیگر از سرچشمه این روایت صادقانه و نگارش استادانه، کام دل مشتاق را غرق لذّت میکند و آتش شوق را در آن سرکش تر میسازد. راوی، خود یک شهید زنده است. تنِ بشدت آزردهی او نتوانسته از سرزندگی و بیداری دل او بکاهد، و الحمدلله رب العالمین. نویسنده نیز خود از خیل همین دلدادگان و تجربهدیدگان است. بر او و بر همهی آنان گوارا باد فیض رضای الهی؛
در بخشی از کتاب میخوانیم:
عملیات کربلای ۵ آغاز شد. بهرام در پادگان ماند و من شبانه برای پیوستن به گردان، خودم را به منطقه رساندم. نرسیده به نقطه عزیمت نیروها، یک گلوله توپ شیمیایی مقابلم منفجر شد و مثل قارچ از زمین بالا آمد. چپ و راست آب گرفتگی بود و تنها راه همین جاده خاکی بود که مرا به پشت کانال پرورش ماهی می رساند.
ماسک ضدگاز شیمیایی همراهم نبود. چاره ای نداشتم. با تویوتا از وسط دود شیمیایی رد شدم و کمی آن طرف تر به تهوع افتادم و به سختی خودم را تا پای اسکله رساندم. جایی که قبل از عملیات نقطه رهایی بود و حالا با جلو رفتن بچه ها حکم محل تخلیه مجروحان و شهدا را داشت. باران آتش دشمن بی امان می ریخت. چشم من میان آن همه مجروح و شهید دنبال کسی بود که از موقعیت جلوسؤال کنم. از بچه های گروهان رضا نعیمیان را دیدم. پیک بهرام مبارکی بود. روی برانکارد خوابیده و چون تیرزیرگلویش را پاره کرده بود نمی توانست حرف بزند.
یک قایق نزدیک شد. باز هم پر از مجروح و شهید. داخل آن عباس علافچی بود. تیر به کتف عباس خورده و از پشتش بیرون آمده بود، اما سرپا و سرحال نشان می داد. به زور به عقب فرستاده بودندش. مرا که دید گفت: «علی، برو جلو. برو.»
مجروحان و شهدا را پیاده کردیم و سوار قایق شدیم که در مسیر، قایق دیگری هم نگاهم را جلب کرد. کنار آن ایستادم. بیشتر شهدا از گروهان ما بودند و فرمانده گروهان، بهرام مبارکی، هم با مجروحیت سختی کنارشان افتاده بود. چشمش را یک آن باز کرد و گفت: «خوش لفظ، گروهان ماند برای تو.»
مجال درنگ و هیچ سؤال دیگری نبود. زیر آتش خودم را به نقطه ای که سکاندار، دو سه بار رفته بود رساندم؛ به خاکریزی که همان شب پشت کانال پرورش ماهی فتح شده بود.
نیروهای باقی مانده رمقی برای جنگیدن نداشتند. آتش متمرکز روی خاکریز هر جنبنده ای را زمین گیر می کرد. جنازه های عراقی با پیکر شهدا کنار هم افتاده بودند و توپ و خمپاره، زوزه کشان، میانشان می افتاد. فرمانده گردان، محمدرضا زرگری، مجروح بود. با بیسیم، به معاون او، سالار آبنوش، گفتند: «نیروهای باقی مانده را به عقب برگردان.»
کتاب وقتی مهتاب گم شد در 566 صفحه مصور با شابک 9786001757815 توسط انتشارات سوره مهر منتشر و توسط فروشگاه نشر هادی عرضه شده است.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.