کتاب دختر شینا در سال ۱۳۹۰ با موضوع جنگ ایران و عراق به چاپ رسید. این کتاب توسط انتشارات سوره مهر گردآوری و منتشر شده است، و تابهحال پانزده بار به چاپ رسیده است. موضوع کتاب خاطرات همسر یکی از شهدای استان همدان میباشد.
دختر شینا یک کتاب مفصل است و با خواندن آن میتوان فهمید که چرا نویسنده این اسم را روی کتاب گذاشته است. این کتاب جایزه کتاب دفاع مقدس را دریافت کرده است.
دختر شینا زندگینامهی دختری است به نام «قدم خیر». اسم او را بخاطر قدم خوشی که داشت قدم خیر گذاشتند. قدم خیر عزیزدردانهی پدر و مادرش بود، کسی که دختران روستا آرزو داشتند به جای او باشند. پدر و مادرش بخاطر اعتقاداتشان او را به مدرسه نفرستادند و او بیسواد ماند اما بهخاطر ایمان قوی که داشت بارها افتاد و دوباره ایستاد و ثابت کرد جهاد یک زن تربیت درست فرزندانش و حمایت او از همسرش میباشد و در نهایت زندگی او با جنگ رقم خورد و نامش به عنوان همسر شهید در سرزمینش ماندگار شد.
قدم خیر در چهارده سالگی با ستار ازدواج کرد و صاحب پنج فرزند شدند و در بیست و چهار سالگی همسرش شهید شد و از آن زمان او به تنهایی فرزندانش را بزرگ کرد. این کتاب عاشقانههای دو همسر را بیان کرده است و زندگی، شور، عشق و معنویت در کتاب به زیبایی دیده میشود. شهید ستار ابراهیمی از شهدای برجستهی عملیات والفجر هشت بوده است. یک اتفاق خاص باعث شده تا نویسنده این اسم را بر روی کتاب بگذارد که تنها با خواندن کتاب آن را در خواهید یافت.
در بخشی از کتاب دختر شینا میخوانیم:
فصل گوجه سبز بود. میآمدم خانهات؛ مینشستم روبه رویت. ام.پی.تری را روشن میکردم. برایم میگفتی؛ از خاطراتت، پدرت، مادرت، روستای باصفایتان، کودکیات. تا رسیدی به حاج ستار و جنگ. بار سنگین جنگ ریخته بود توی خانه کوچکت، روی شانههای نحیف و ضعیف تو؛ یعنی قدمخیر محمدی کنعان و هیچکس این را نفهمید. ماه رمضان کار مصاحبه تمام شد. خوشحال بودی به روزهایت میرسی. دست آخر هم گفتی: «نمیخواستم چیزی بگویم؛ اما انگار همه چیز را گفتم.» خوشحالتر از تو من بودم. رفتم سراغ پیاده کردن مصاحبهها.
قرار گذاشتیم وقتی خاطرات آماده شد، مطالب را تمام و کمال بدهم بخوانی، اگر چیزی از قلم افتاده بود، اصلاح کنم؛ اما وقتی آن اتفاق افتاد، همه چیز به هم ریخت.
تا شنیدم، سراسیمه آمدم سراغت؛ اما نه با یک دسته کاغذ، با چند قوطی کمپوت و آبمیوه. حالا کی بود، دهم دیماه ۱۳۸۸. دیدم افتادهای روی تخت؛ با چشمانی باز. نگاهم میکردی و مرا نمیشناختی. باورم نمیشد، گفتم: «دورت بگردم، قدمخیر! منم، ضرابیزاده. یادت میآید فصل گوجه سبز بود. تو برایم تعریف میکردی و من گوجه سبز میخوردم. ترشی گوجهها را بهانه میکردم و چشمهایم را میبستم تا تو اشکهایم را نبینی؟ آخر نیامده بودم درددل و غصههایت را تازه کنم.»
میگفتی: «خوشحالیام این است که بعد از این همه سال، یک نفر از جنس خودم آمده، نشسته روبهرویم تا غصه تنهایی این همه سال را برایش تعریف کنم. غم و غصههایی که به هیچکس نگفتم.» میگفتی: «وقتی با شما از حاجی میگویم، تازه یادم میآید چقدر دلم برایش تنگ شده. هشت سال با او زندگی کردم؛ اما یک دل سیر ندیدمش. عاشق هم بودیم؛ اما همیشه دور از هم. حاجی شوهر من بود و مال من نبود. بچههایم همیشه بهانهاش را میگرفتند؛ چه آنوقتهایی که زنده بود، چه بعد از شهادتش. میگفتند مامان، همه باباهایشان میآید مدرسه دنبالشان، ما چرا بابا نداریم؟! میگفتم مامان که دارید. پنجتا بچه را میانداختم پشت سرم، میرفتیم خدیجه را به مدرسه برسانیم. معصومه شیفت بعدازظهر بود، ظهر که میشد، میرفتیم او را میرساندیم…»
.
کتاب دختر شینا در 263 صفحه با شابک 9786001752629 توسط انتشارات سوره مهر منتشر و توسط فروشگاه نشر هادی عرضه شده است.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.