ملا صالح آبادانی است که هم در اسارت ساواک رژیم پهلوی بوده و هم زندان های استخبارات عراق را تجربه کرده است. پدرش او را به عراق فرستاد و بعد از مدتی، طلبه حوزه نجف شد. پس از قدرت گیری بعثی ها در عراق ، او هم به ناچار از عراق اخراج می شود و برای ادامه تحصیل راهی قم میشود. ماموران ساواک به دلیل مبارزات سیاسی ملاصالح را دستگیر، شکنجه و راهی زندان می کنند. با اقبال و خوش شانسی آزاد می شود و بعنوان کارمند انگلیسیزبان هتل میشود و به صف مبارزه برمیگردد. پس از انقلاب با برگزاری کنگره شعر عربی مقاومت و ایدهاش برای صدور پیام مظلومیت انقلاب به کشورهای دیگر که نهایتا در همین جریانها روی لنج اسیر عراقیها میشود. دوباره شکنجه و گرفتاری!
در بخشی از کتاب ملاصالح میخوانیم:
یک روز مثل روزهای گذشته که گاهی با رعب و وحشت و انتظار رهایی میگذشت، دروازهٔ بزرگ ساختمان استخبارات باز شد و ماشین حامل اسیران تازهوارد داخل محوطهٔ حیاط شد. مثل هر بار بهسرعت به حیاط رفتم تا پیش از رفتن اسرا به اتاق بازجویی آنها را تحویل بگیرم و تخلیهٔ اطلاعاتی کنم. در حلقهشان ایستاده بودم.
آقایان! من اسمم صالح البحّار است. مثل شما اسیر و مترجمتان هستم. با من همکاری کنید و هیچ نترسید. من در اتاق بازجویی کنارتان هستم و تا آنجا که بتوانم، با شما همکاری میکنم. به نفعتان است جواب سؤالاتشان را بدهید. البته من نیز چیزی که به ضرر شما باشد، برایشان ترجمه نمیکنم.
اسرا با نگرانی و ترس به من نگاه میکردند. خوف و وحشت و بیاعتمادی در نگاهشان موج میزد. خسته و گرسنه و بیرمق بودند. چارهای نبود، باید آنها را آماده میکردم. ادامه دادم.
قبل از شما خیلیها آمدند اینجا که اگر کمکشان نمیکردم، کارشان تمام بود. حواستان باشد، فریب وعدههایشان را نخورید. قول پناهندگیشان را قبول نکنید؛ چون شما را به خارج نمیفرستند. اینها فقط میخواهند از شما سوءاستفاده کنند و.. ..
توجیهشان میکردم؛ غافل از اینکه دو چشم ناپاک و خائن در لباس اسیر نگاهم میکرد. او سربازی از اهل شادگان بود که فریب وعدههای بعثیان را خورده و خودش را تسلیم کرده و قاطی اسیران ایستاده بود.
این کتاب در 282 صفحه با شابک 9786008200420 توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر و در فروشگاه نشر هادی عرضه شده است.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.