در بخشی از کتاب پسرک فلافل فروش میخوانیم:
شخصیت هادی برای من بسیار جذاب بود. رفاقت با او کسی را خسته نمیکرد.
در ایامی که با هم در مسجد موسی ابن جعفر (ع) فعالیت داشتیم، بهترین روزهای زندگی ما رقم خورد.
یادم هست یک شب جمعه وقتی کار بسیج تمام شد هادی گفت: بچهها حالش رو دارید بریم زیارت؟
گفتیم: کجا؟! وسیله نداریم.
هادی گفت: من میرم ماشین بابام رو مییارم. بعد با هم بریم زیارت شاهعبدالعظیم (ع).
گفتیم: باشه، ما هستیم.
هادی رفت و ما منتظر شدیم تا با ماشین پدرش برگردد. بعضی از بچهها که هادی را نمیشناختند، فکر میکردند یک ماشین مدل بالا و…چند دقیقه بعد یک پیکان استیشن درب داغون جلوی مسجد ایستاد.
فکر کنم تنها جای سالم این ماشین موتورش بود که کار میکرد و ماشین راه میرفت.
نه بدنه داشت، نه صندلی درست و حسابی و… از همه بدتر اینکه برق نداشت. یعنی لامپهای ماشین کار نمیکرد!
رفقا با دیدن ماشین خیلی خندیدند. هر کسی ماشین را میدید میگفت: اینکه تا سر چهارراه هم نمیتونه بره، چه برسه به شهر ری…
کتاب پسرک فلافل فروش زندگینامه و خاطرات شهید هادی ذوالفقاری از شهدای مدافع حرم است. این شهید بزرگوار در سامرا به شهادت رسید. کتاب حاضر، به همت انتشارات شهید ابراهیم هادی تدوین و روانه بازار نشر شده است.
زهرا –
سلام وقت شما به خیر و ممنون از زحماتتون
پیدیاف رایگان این کتاب پخش شده یا خیر؟
mrghafari –
سلام، خیر با اجازه ما پخش نشده
زهرا –
ممنون 🙏🏻🌸
محمد جنگی –
سلام خسته نباشید ببخشید من کلاس هشتم بودم اشتباهکردم pdf رایگان این کتابو برای ده نفر فرستادم ببخشید حلال کنید چقدر به موسسه تون کمک کنم تا راضی باشین؟